بازگویی یک ماجرا با طول مدتی ۲۲ ساله
تو دوره لیسانس
بین پسرای آشنا تو دانشگاه
یکی بود که با اختلاف زیاد از همه خوش تیپ تر و به روزتر بود
دوست دختر داشت
و شیک میگشت
منم کلا این مدل پسرا رو تایید میکردم
ازش خوشم میومد ولی هیچوقت دنبالش نبودم
با آقا هم که، همون تابستون پایان سال اولم نامزد شدم
که برا بقیه ختم دست یافتن به من بود
تا سال ۸۶ که با که جزو بچه های همون موقع دانشگاهمون بود و همکلام شدم (رابطه خانوادگی داشتیم) که معلوم شد چشمش دنبال من بوده اما قبل از اینکه بخواد کاری کنه آقا تورشو انداخت😅
بعدنها یکی دیگه از هم دانشگاهیامم گفت که اونم جزو اونا بود که تا خواست بیاد سراغم دچار شوک نامزدی من با آقا شده بود
خلاصه اینکه
این یکی که سر و گوشش میجنبید
رو یه مدت کم بعد از فارغ التحصیلیم
تو خیابون دیدم
گفت منکه از آموزش و پرورش زدم بیرون
که میگفت برا تیپ و دوست دختر داشتنش اخراج شد ولی حرف خودش درست تر بود
بعدا رفت جای دیگه مشغول شد و استخدام شد
سال ۹۰ وقتی فیسبوک عضو شدم
یکی از کسانی که توی فیسبوک دوست چتیم شد یکی بود بسیار شبیه این و بعدا که به خاطر شباهتشون ازش نسبتشونو پرسیدم
گفت پسر خالشه
با این پسره خیلی ارتباط چت و تلفن داشتیم اما هیچوقت نخواستم ببینمش
یه جای دور دانشجو بود
و کم میومد اینورا
با این حال دوس نداشتم ببینمش
بعد که ارشدشو تموم کرد تو یه اداره ی پر درآمد استخدام شد
پسر خاله خوش تیپش خیلی وقت پیش ازدواج کرد و طبق شناختم ازش حتما همچنان زیرابی رو میره
سه چهار سال پیش پسر خاله که همون خوش تیپ هم دانشگاهیمه رو تو خیابون دیدم
بعد از احوالپرسی بهم گفت یه گِلِه ای دارم ولی الان عجله دارم
بعدا یه بار حضوری باهات صحبت میکنم
دیگه خبری نشد ازش
منم حدس زدم میدونه شمارشو داریم و منتظره شمارشو از گوشی آقا بردارم و بهش زنگ بزنم
که این کارو نکردم
و نیروی آقا تو ادارشون بود که کلا با هم در ارتباط بودن و منم وقتی میرفتم اونجا در حد سلام و احوالپرسی میدیدمش
گذشت تا روز شنبه این هفته بهم زنگ زد
پست آقا دو سه هفتست عوض شده و شده رئیس یه قسمت استانی و احتمالا الان راحتتر میتونسته باهام تماس بگیره
بعد از سلام و احوالپرسی خودشو معرفی کرد
و مستقیم گفت به خاطر فلانی (پسر خالش) بهت زنگ زدم
منم متعجب که جریان چیه
گفت من در جریان رابطتون هستم
منم شوک
میگفتم چیزی که بین ما نیست
میگفت این چیزا برام هضم شدست و...
گفت من از اول رابطتون در جریانم
حالا این وسط ما رابطه ای نداشتیم و این فکر میکرد ما دوستیم
(به قول پسر خالش
چشمش دنبال من بوده
یه جورایی با زیرکی فهمیده با پسر خالش در ارتباطیم)
گفت خالم اومده خونمون گریه زاری که این پسرم همه چیش اوکیه باهاش صحبت کنید ازدواج کنه
اینم که میدونسته پسر خاله خیلی احترام منو داره و کلا منو قبول داره
زنگ زده به من که تو باهاش صحبت کن
یه دو ساعتی تلفنی حرف میزدیم
گفت اون بار که گفتم کارت دارم هم برا همین موضوع پسر خالم بودم
البته بحث پسر خالش مدت کمی از مکالماتمون بود
بحث رو برد روی گذشته ها
اینکه تودانشگاه تنها دختری که دوست داشته من بودم
و همچنان خیلی تو دلش مونده که به من نرسیده و...
و تمام بحثمون رو همین موضوع بود
خلاصه که تماس که تموم شد شمارشو کلا پاک کردم😂😂😂😂😂
زنگ زدم پسر خاله
که جریان این بوده و توچرا به این گفتی
حالا که بش گفتی چرا به من نگفتی
گفت من اصلا بهش نگفتم
یه بار اومد دیدم آمار کاملتو داره
و با سند و مدرک ثابت کرد با هم در ارتباطیم
البته
پسر خاله قبلا یه اشاره ای کرده بود بهم
ولی فکر نمیکردم با هم راجع بهش حرف زده باشن
قبلا که یه بار آشناییمونو تو دانشجویی براش گفتم
گفت اتفاقا یه بار داشت از حسرتهای گذشتش حرف میزد
بهم گفت یکیوکه خیلی دوس داشتم
اولین بار
یه روز بارونی
تو ترمینال دیدم
و هم سفر بودیم برا تهران
بعد که معلوم شد هم دانشگاهی ایم
خیلی ازش خوشم میومد
اما شد زن مردی که الان همکارمه
این یه ذره رو از گذشته تو ذهنم داشتم
دیگه با پسر خالش خیلی حرف زدیم
گفت بهم گفت خانم خیلی فعاله
و با آدمای زیادی میپره
حتی با دوس پسرش شهر هم میره
گفتم این دیگه کلا منو یه سوراخ فعال میبینه ولی این نیست
منکه ارشد شهر میخوندم و گرم دانشگاهم بودم
میگفت اتفاقا روزی که اینا رو بهم گفت
خیلی خیلی ناراحت بود و به هم ریخته
که فهمیده بود تو این رابطه ها رو داری
و میگفت حالا فهمیدم چرا اینجور بوده و خیلی دوست داره
گفتم اشتباه میکنه و منکه کلا همون لحظه شمارشو پاک کردم رفت
اما میدونم اگه این ماجراها پیش نیومده بود
بهم پیشنهاد دوستی میداد
طبق قبلا مطمعنم حاضر بودم دوستی خوبی باهاش داشته باشم
اینقد که برام ارزشمند بوده
ولی الان نه
حتی بیاد جلومم
حاضر نیستم این کاروکنم
اینا چیزایی ان که یه روزی واقعا آرزوی رسیدن بهشونو داشتم
اما وجود آقا همه رو ازم گرفته
میگه من فکر میکردم تو دانشگاه ازم متنفری
و همیشه ناراحت این بودم
باهاش کانکت نمیشم چون الان نمیدونم اون منو چی تصور میکنه
اصلا نمیدونم فازش چیه
دوس ندارم وارد رابطه باهاش بشم
حتی کوتاه مدت
شاید بهم آسیب برسه
حس و دید مثبتی ندارم
اگرچه میدونم آدم خوب و عالی اییه
موضوعات مرتبط: حس درونی خودم ، اعتقادات و نظراتم ، اتفاقات پیرامونم ، دوستان